دانشجویان افسری طوری ایستاده بودند که انگار به سنگ تبدیل شده بودند. صدا تقریباً از زیر پایشان میآمد. و لحن! و کلمات! کلیف احساس کرد موهایش سیخ شد و لرز سردی از پشتش سرازیر شد. به عبارت دیگر، این حس، وهمآلود بود. ترولی، که معمولاً شاد و بشاش بود، حالتی شبیه به این داشت[صفحه ۱۸۵]مردی که در جنگلی تاریک با روحی ملاقات کرده بود. و جوی ذرهای بهتر سالن زیبایی سعادت آباد نبود.
با لرز گفت: «فکر کنم این چیز لعنتی دیگه برام زیادیه. فرض کن بریم رو عرشه و یه فکری بهش بکنیم؟» کلیف پاسخ داد: «زیاد نه،» اما بدون تأکید زیاد گفت. «یه جایی اون پایین یه مردی هست، یا مریضه یا دیوونه، و وظیفه مسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد که پیداش کنیم.» «او در میان رعد و برق کجسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ؟ ما آن مکانِ آشفته را از عرشه تا سقف جستجو کردهایم.» ترولی سالن زیبایی در سعادت آباد گفت: «او در آتشنشانی نیست.
کلمات به واضحترین شکل ممکن در ابتدای متن جاری شدند. اما این بار به نظر میرسید که از انتهای اتاق خدمه آمدهاند. کلیف با وجود خطر بزرگی که گردنش را تهدید میکرد، از نردبان پایین پرید. وقتی بقیه دنبالش رفتند، دیدند که او دارد تختهای آویز را اینطرف و آنطرف میغلتاند. ترولی و جوی به او کمک کردند، اما آن سه نفر فقط درد و رنج خود را تحمل میکردند. آنها هیچ نشانهای از غریبه مرموز پیدا نکردند. ناگهان گفت: «شما رفقا هر کاری که دلتان میخواهد میتوانید انجام دهید.»[صفحه ۱۸۶]جوی اعلام کرد، «اما این بچه قراره بره روی عرشه. ببخشید؛ نمیخوام هیچ سایهبان فرانسویای توی باک ماشینم باشه. باک قدیمی… اوه، خیلی باحاله!» او به سمت نردبان خیز برداشت و با عجله از دید پنهان شد. تقریباً از بالای سرش صدای بهترین سالن زیبایی در تهران نالهای میآمد. این بار کلیف کاملاً جا خورد.
مکان، شرایط و صدا برایش غیرقابل تحمل بود، و با عجله به دنبال جوی دوید و ترولی با فاصله کمی در جایگاه سوم قرار گرفت. وقتی به عرشه رسیدند، سرباز وظیفهی لاغر اندام را دیدند که به برج مراقبت تکیه داده و قیافهای نسبتاً احمقانه داشت. او از نگاه آنها گریخت و به عقب اشاره کرد. حرکت امواج، بادبانِ دوردست را به آن سمت کشانده بود. کلیف فریادی از سر ناامیدی شدید سر داد. «او سالن زیبایی در تهران دارد رد میشود!» گفت. «او خیلی دورتر سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . اگر میخواهیم توجهش را جلب کنیم، باید کاری بکنیم.» او فقط برای اینکه ببیند لنج بادبانی هنوز در دیدرس سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، مکث کرد.
سپس شروع به کشیدن دریچه آهنی منتهی به اتاق آتش نشانی کرد. باز کردن آن به تلاش زیادی نیاز داشت، اما دریچه آهنی بالاخره باز شد و نردبانی عمودی را نمایان کرد که به فضای تاریکی در زیر آن منتهی میشد. [صفحه ۱۸۷] اضطراب سالن آرایش خیابان فرشته کلیف برای شروع سیگنال باعث شد ترسهای قبلیاش را فراموش کند. با یک «بیایید رفقا»ی شاد، از نردبان پایین رفت. این اتاق، قسمت بعدی دو آتشدانی بود که کشتی ویرانگر (Le Destructeur) در اختیار داشت. کوره کوچک – که در مقایسه با کورههای معمول مردان جنگی کوچک بود – بخش بیشتری از محفظه را اشغال کرده بود. درِ جعبه آتش با هر غلتیدن بدنه کشتی باز شد و صدای تقتق آن به عقب و جلو میآمد.
همین که در باز شد، آنها با عجله به کناری پریدند. تجربه آنها با یک مرده کافی بود. کلیف با نگاهی غمگین به داخل اتاق دایرهای شکل نگاه کرد و گفت: «فکر کنم موجودی تمام شده.» جوی در حالی که به جایی که میشد نگاهی اجمالی به قسمت پایین داخل کشتی انداخت اشاره میکرد، گفت: «همه چیز آن پایین به شکل کشتی به نظر میرسد. بیا.» او یک قدم از آستانه در عبور کرد، سپس با نفس نفس زدن ایستاد. از جایی در پایین، صدای عجیب و غریب و گوشخراشی آمد. گفت: ” Au secours! au Secours! ” ” J’ai faim. Au Secours! ” شادی با عجله به عقب پرید. رنگ از صورتش پریده بود و دستانش میلرزید، در حالی که به پشت سرش اشاره میکرد. «یه مرد اون پایینه.» فریاد زد. «صدامو شنیدی؟» کلیف با اشتیاق پاسخ داد: «صدایش را شنیدم.
مطمئناً یک فرانسوی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد . او درخوسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد کمک میکند.» [صفحه ۱۸۳] از کنار همراهانش پرید و از نردبانی که به طبقه پایین منتهی میشد، پایین رفت و ناپدید شد.
جوی و ترولی هم به دنبالش افتادند. آنها خود را در آپارتمانی بسیار بزرگتر از آپارتمان قبلی یافتند. مبلمان راحتی نداشت و فقط چند نیمکت، یک میز تاب و شش تخت آویز داشت. یک گوشه را انبوهی از ظروف شکسته اشغال کرده بود و چندین ماهیتابه و رشتههایی از فنجانهای حلبی از قلابها آویزان بودند. جلوی آپارتمان بزرگتر، اتاق دیگری بود که آن هم شامل تختخوابهای آویز بود. در این اتاق دوم چندین صندوقچه وجود داشت که روی یکی از آنها اسمی با حروف سیاه حک شده بود. ظاهراً اسم قایق اژدرافکن بود. روی آن نوشته شده بود: « ویرانگر »، و بعد از آن کلمه «هاور» (Havre) قرار داشت. کلیف گفت: «این ملیت را مشخص میکند.» او به اطراف آپارتمانها نگاه کرد، اما هیچ جا مردی یا چیزی شبیه به مرد ندید.